جدول جو
جدول جو

معنی اصل القصب - جستجوی لغت در جدول جو

اصل القصب(اَ لُلْ قَ صَ)
بپارسی بیخ نی خوانند و در وی قوه جاذبه هست و اگر بکوبند و بر عضوی که آهن در وی باشد ضماد کنند بیرون آورد و چون سحق کنند و با سرکه بسرشند و بر درد مفاصل طلا کنند سودمند بود و اگر با ترمس بر کلف طلا کنند زایل کند و اگر خاکستر آن نیم چندان آن حنا بسرشند و بر سر نهند موی را قوت دهد و رویاند. (اختیارات بدیعی). بپارسی بیخ نی گویند به اعتدال نزدیکست چون بکوبند و بپزند و به عسل سرشته قدری روغن زغیر ضم ساخته بر عضوی که پیکان در او مانده باشد بگذارند پیکان را بیرون آرد و اگر کوفته و پخته با سرکه طلا کنند، درد مفاصل را نفع دهد و اگر خاکسترش را به آب حنا و آمله و قدری روغن زردۀ تخم مرغ ضماد کنند موی را برویاند و قوت دهد. (تحفه). و رجوع به الفاظ الادویه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اَ لُلْ قَ)
بفارسی بیخ شبیبی نامند و آن بیخ ماش هندی است. گرم و خشک و مسکن و مخدر و جهت معده بارده و درد مفاصل و امثال آن شرباً و ضماداً نافع و محرق خون و مورث سدد ومشوش حواس و مصلحش در شیر خیسانیدن و قدر شربتش یک دانگ است. (تحفۀ حکیم مؤمن). و رجوع به قلب شود
لغت نامه دهخدا
(اَ لُلْ غَ)
بیخ غرب. (از الفاظ الادویه). رجوع به غرب شود، بصلاح آوردن. (زوزنی). بصلاح آوردن و نیکو کردن. (آنندراج). نیکو کردن. (منتهی الارب). با صلاح آوردن. (مؤید الفضلا) (ناظم الاطباء) (ترجمان علامۀ جرجانی ص 13). لم ّ. (تاج المصادر بیهقی). بصلاح آوردن و نیک و بهتر کردن. ضد افساد.مثال: حالت مشرقیان قابل اصلاح است. (فرهنگ نظام). درست کردن. التیام دادن. بسامان آوردن. سر و سامان دادن به کارها. درست کردگی و راست کردگی. (ناظم الاطباء). ضد افساد چیزی. دور کردن تباهی و راست کردن چیزی. (از قطر المحیط) (از المنجد) : نیش کژدم... را اگرچه بسیار بسته دارند و در اصلاح آن مبالغت نمایند، چون بگشایند بقرار اصل بازرود. (کلیله و دمنه).
کلک سر سبز اوست از پی اصلاح ملک
از حبشه سوی روم تیزرونده نوند.
سوزنی.
یکی از وزرا بر زیردستان رحمت آوردی و اصلاح همگنان را بخیر توسط کردی. (گلستان).
چون بازنیاید ز بت و بتکده خسرو
اصلاح مزاج سگ دیوانه چه کوشم ؟
؟ (از آنندراج).
، نیکویی نمودن. (منتهی الارب). احسان کردن. نیکویی کردن. (از مؤید الفضلا). نیکویی نمودن، یقال: اصلح الیه، اذا احسن. با همدیگر نیکی کردن. (ناظم الاطباء) .به کسی نیکی کردن. (از المنجد) (از قطر المحیط). و گویند: اصلح اﷲ له فی ذریته و ماله. (از المنجد)، با هم آشتی کردن. (منتهی الارب). آشتی نمودن. خلاف افساد. (از ناظم الاطباء) (آنندراج). آشتی کردن. (مؤید الفضلاء) (فرهنگ نظام)، اصلاح میان قوم، سازش دادن آنان را. (از قطر المحیط). اصلاح میان کسان، سازش دادن ایشان را. (از المنجد)، به اصلاح آوردن معیشت، ترقیح. (تاج المصادر بیهقی)، تراشیدن یا زدن یا پیراستن موی سر و صورت. آرایش زلف و ریش. (ناظم الاطباء). رجوع به اصلاح کردن و اصلاح صورت و اصلاح سر شود:
بس که اصلاح خط خوب تو دارم در نظر
در میان خواب (هم) تصحیح قرآن می دهم.
؟ (از آنندراج).
، فراهم آمدن قومی بر امری. (منتهی الارب)، اصلاح ساز، پرداخت کوک آن، تصحیح، رفع عیب و فساد چیزی، ترتیب و بند و بست، بهبود از بیماری. (ناظم الاطباء)، اصلاح دارویی، داروی دیگری با آن یار کردن تا از جنبۀ زیان آن بکاهد. تهیه و آماده و ساخته کردن دارو: عم انه امر باصلاحه فاصلح و اخذه لوقته. (عیون الانباء ج 1 ص 196)، در تداول امروز، از نظر مذهبی و اجتماعی مرادف کلمه رفرم است و آن در آغاز عبارت از جنبش دینی اصلاح خواهانه ای بود که مارتین لوتر در آلمان بسال 1521 میلادی بدان همت گماشت و از کلیسیای کاتولیکی انشعاب کرد و آنگاه زوینگل و کالون در سویس از جنبش وی پیروی کردند و در نتیجۀانشعاب آنان مذهب پروتستان پدید آمد و در برابر کلیسیاهای کاتولیک، کلیسیاهای پروتستان ها در سراسر کشورهای مسیحی تأسیس یافت. رفته رفته کلمه اصلاح بر هر تغییری خواه مذهبی و خواه اجتماعی و سیاسی اطلاق گردید، چنانکه هم اکنون مراد از اصلاح امور، دادن تغییرات سودمند در کارهاست و اصلاح طلبان یا اصلاح خواهان کسانی هستند که خواستار اصلاحات اجتماعی بشیوۀ تکامل و تدریج اند، در برابر دسته های افراطی و انقلابی که تغییر اوضاع را بشیوۀ انقلاب می طلبند. رجوع به عنوانهای اصلاح طلب و اصلاح خواه شود،
{{اسم خاص}} اصلاح المنطق، کتابی ازآن ابن سکیت بود که ابوزکریا خطیب تبریزی بشرح و تهذیب آن پرداخت و اب لویس شیخو آنرا بعنوان تهذیب الالفاظ طبع کرد. (896 از اعلام المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اَ لُلْ)
اساس کار. ریشه و پایۀ هر کار. منشاء و سرچشمۀ هر امر: ونیز فرمود که چون سررشته و اصل الباب آن نگاه دارند تمامت جزویات داخل آن گردد. (تاریخ غازان خان چ کارل یان ص 252)
لغت نامه دهخدا
(عَ سَ لُلْقَ صَ)
آب نیشکر. (تحفۀ حکیم مؤمن) (فهرست مخزن الادویه). شکر. سکر. افشردۀ نیشکر. ماء قصب السکر. (یادداشت مرحوم دهخدا) : و منهم من یغش المهلبیه بعسل القصب. (معالم القربه ص 107)
لغت نامه دهخدا
(اَ لِ قَ صَ)
رجوع به اصل القصب و قصب شود
لغت نامه دهخدا
بنیاد کار اساس کار شالده امر: و نیز فرموده که چون سر رشته واصل الباب آن نگاه دارند تمامت جزویات داخل آن گردد
فرهنگ لغت هوشیار